سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 91 اسفند 24 , ساعت 8:46 عصر

دانایی را پرسیدند   :  چیست محبوب ترین عدد در اینترنت ؟

فرمود: 18+

چرا که وقتی خلایق آن را بینند ، بی اختیار عنان از کف دهند و چشم ها را گشاد گردانند و آب از دهانشان چکه نماید و دست هایشان همی لرزد و در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند و در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشند و یا احساس دست از پا درازتری نمایند و من همچنان در عجبم از راز این عدد!!!


پنج شنبه 91 اسفند 24 , ساعت 8:44 عصر

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟

پسر: آره عزیز دلم .
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اتاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و در همین حال میگوید : منتظرت میمونم عشقم .
 
دختر: خیلی دوستت دارم .
پسر: عاشقتم عزیزم .
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد .

پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی .

دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت؟!
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟

دختربی درنگ یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد ، گفت: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود؟ و بی امان گریه میکرد .

پرستار: شوخی کردم بابا   !
رفته دستشویی الان میاد  !!!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ